1)
خيلي ممنون. خيلي ممنون.جا داره كه در اينجا از همه شمايي كه «قبول زحمت» كرديد و تشريفتون را برداشتيد آورديد اينجا تشكر كنم
عرض به حضور انور شما كه به افتخار تعداد زيادي از وبلاگر هاي محترم كه غالباً از طبقه اناث هستند و در اين ماه متولد شده اند ( البته خيلياشون هم در ماه هاي ديگه و كلاً در طول سال متولد شده اند كه خب در نوع خودش شگفتيه). خلاصه عرض ميكردم كه به افتخار همه شون و با الهام از اشعار حكيم فقير الشعراء سنگاپوري يه ترانه ي بندري سروده ام كه تقديم ميكنم به همه ي شما دوستاي گلم. اميدوارم كه خوشتون بياد( سوووووت)بايد خدمتتون عرض كنم كه اين ترانه اي كه ميخونم، از كاراي خوب دوست عزيزم «استاد مسلم عرصه فرهنگ و موسيقي» ممد سيبيلو هست كه... ( سوت...كف...دست... اوووه )
خيلي ممنون. خيلي ممنون.جا داره ... جاداره ( سووووت) جاداره كه همينجا از همه كسايي كه در ساختن اين سرود كمك كردند خصوصاً حاج آقا ده بالا زاده مديركل محترم تشكر كنم. به افتخارشون........ ( سووووت)
اسم ترانه هست: خواهران محترم اهل شهرستان آبادان متاسفانه كمي كم تحمل شده اند.
( صداي دلم ديمبو + ني انبون + تمپو + ... )
دختر عبوداني بي قراره
عاشق شده و خبر نه داره اوووووووه ي
از كوي دلوم تو گذر كن
سري بر بالا مارو نظر كن اوووووووه ي
مو سوختوم مو برشتوم كه ديشو نومه نوشتوم
آي تاكسي بيا حالا شوفر برو مال انديمشكوم
ترجمه لاتين ( براي خارجيا):
Dokhtar aboudani Bi gharareh
Ashegh shodevo khabar nedareh ( uVeeey )
Az kuye delom to gozar kon
Sari bar baalaa maaro nazar kon ( uVeeeey)
Momomo Mo sokhtom Mo Bereshtom ke Dishow Numeh neveshtom
Ay Taxi bia Shoufer boro mal andimeshkom
به دوستاي خوبم حسين، ركسانا، پرنيان، مريم، انار و حسين كه اين روز ها و ماهها تولدشون بوده تبريك ميگم. كنسرت هم كه براتون لايو اجرا كردم برين خوش باشين
مهموني تموم شد حالا بريم كادوها رو باز كنيم.
-------------------------------------------------------------------
2)
من وظيفه ملی وبلاگی خودم ميدونم که گاهی وقتا در شناسوندن بعضی از وبلاگای گمنام به شماها کمکی کرده باشم.بنابراين امروز يکی از اونا رو معرفی ميکنم. البته اين وبلاگی که ميخوام بهتون معرفی کنم، يه چند سالي ميشه كه هرروز آپدیت ميشه ولي خب همينجور مهجور مونده و حيفه خلاصه. راستش من خيلي دلم می سوزه وقتی می بينم پای هر مطلبش فقط هفتاد هشتاد تا کامنت مياد. با خودم فکر ميکنم اگه ما اين کارو نکنيم پس کی بکنه؟ بالاخره از نظر هيت هم كه باشه ، كمك من ضروريه. تازه شم يه نفر چند روز پيش نامه نوشته و بهم گفته «استاد»! خواسته «تبادل لينك» هم بكنيم. بعله چي خيال كردين؟ «استاد»!
زياد دردسرتون ندم. اسمش هست: من و ام اس! نويسنده ش هم يک نيکو خواهريه به اسم سركار خانوم ويولت خانوم.
عکس نويسنده شو نشونتون ميدم تا بيشتر باهاش آشنا بشيد.
البته من مجبور شدم يه کوچولو توي عكس دست ببرم. چون متاسفانه يه كم حجابش اشكال داشت و مجبور شدم چادر سرش كنم. براي همين هم قيچی انداختم به جون يكي از عكساي نادر داوودي و يه پارچه چادری کامل ازش بريدم. می بينين تورو خدا؟ آخه من نمي فهمم دختر بايد اينجوري باشه؟ هي ميگم آخه خواهرای من! حجاب بايد کامل باشه باز می بينی اين روسريا يه سانت افتاده عقب. اصلاً تو که ناخنتو زدی تو جوهر ميدوني نتيجه بد حجابي چيه؟
نتيجه بد حجابي
اگه نتونستين بخونينش. عب نداره. خودم ميخونم براتون. اصلاً من براي همين اينجام.براي اينكه ارشاد كنم شمارو. بالاخره وبلاگي گفتن. «استاد» ي گفتن.
خب كجا بوديم؟ اهان داشتم ارشاد مي كردم. اون شب داشتم با سرعت از سر خیابون يخچال عبور مي كردم كه چشمم خورد به يه چيزی . خيلي تاريك بود. تنم لرزيد.صدا هاي عجيبي ميومد. بعدً فهميدم مال بوق ماشين پشتيه بود چون وقتي از كنارم گذشت ديدم « بسته اي از كلمات فارسي »رو هديه كرد. حروم خور و بي غيرتشو فهميدم. گفت حروم لقمه. گفتم آهاي حرف دهنتو بفهم! منظورم اين بود كه حرفاي جاهاي ديگه شو اشكال نداره كه نفهمه. ولي خب حرف دهنشو بايد مي فهميد ديگه. مهم بود.اصلاً هرچي دوست داشت. خلاصه ديدم كه نه مثل اينكه حرف حساب حاليش نيست. اومدم ترمز دستي بكشم كه چشمم خورد به شعار روي ديوار. نوشته بود: بد حجابي نشانه حرام خوري است. لقمه حرام و بي غيرتي و حرام... ( بقيه شو نتونستم بخونم) فهميدم طرف داشته نوشته هاي روي ديوارو ميخونده و من اشتباهاً فكر مي كردم داره توهين ميكنه در حاليكه اينها نه تنها توهين نبودن بلكه توصيه هاي اخلاقي مفيدي هم بودند كه دونستنش براي همه لازمه. اين شد كه دوربينو از توي «كيسه» در آوردمو يه دستي عكس گرفتم. اونم چي؟ يه چشي! تازه شم ماشين هم مي روندم. آقا پليسه هم بود.
شاعر در اين مورد ميگه: شبا كه ما ميخوابيم، آقا پليسه بيداره. اون دنبال شكاره. با دزدا خوب مي جنگه. ما پليسو دوس داريم بش احترام ميذاريم.
من هم به احترام آقا پليسه، مث يه شهروند خوب جامعه آبمعدني دوربينو كنار گذاشتمو بي خيال عكس شدم. اما چه كنم كه در حال جمع كردن دوربين دستم خورد به دكمه شاتر. خدايا منو ببخش.
ای وای از مطلب دور افتادم. عکس نويسنده اون وبلاگو ميخواستم نشون بدم.
بعله. اين خواهر ويولته که صحبتشو کردم.يكي دو روز پيش هم تولدش بوده و ايشالا مباركش باد،
يه دوربين عکاسی هم کادو گرفته و از اين به بعد بايد منتظر عکسای آبچينوسي ايشون هم باشيم. من همينجا سند شِش دونگ آبچينوسو به نامشون می زنم تا لا اقل يه نفر چراغ اينجا رو روشن نگه داره!
3)
قره قوروت رو از دست ندين اين دفعه ش حسابي ترشه.
comments
Archives
اوه اوه همه ش چند روز نبودما! ببین چه گرد و خاکی تو وبلاگ نشسته!
فوووووت.اون گردگیرو بده ببینم. ا َ ... اینجارو نیگااا... کمک کن جمعش کنیم اینجوری فاییده یی نداره باید شستشوی اساسی بشه ...
______________________________
کم کمک عید هم داره از راه می رسه.
ما امسال یه سری مهمون داریم که دوست دارند ببریمشون ولایت. بنابراین مقصدمون مثل پارسال( شاید هم پیرارسال؟) اصفهان و خوزستانه. من البته یه مقداری کار داشتم و ترجیح می دادم سنگرو حفظ کنم و همراه خونواده نرم ولی انگار نمیشه.
اواخر اسفند و اوایل فروردینماه آب و هوای خوزستان( و کلاً جنوب کشور) عالیه. عالی! اصلاً خود بهشته. یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین. تازه فقط آب و هواش که نیست. جاهای دیدنی اش هم بسیار زیاده .خلاصه که اگه نرفته باشید خب نرفته اید دیگه. ولی حیف نیست نرید اونطرفا؟ خب برید دیگه!
یه چیز جالب:
توی اهواز یه زبان اشاره ی با مزه ای بین مردم و راننده های تاکسی رواج داره . بعنوان نمونه، در اونجا میدانی هست که چهارتا مجسمه شیر داخلش وجود داره و به« فلکه چارشیر» معروفه. برای رفتن به اونجا، باید چهار انگشت دست راستتونو به تاکسی ها نشون بدید و در عین حال باید انگشت شستتون رو به داخل خم کرده باشید.این البته بستگی به این داره که جهت ایستادنتون چی باشه چون اگه سمت دیگر خیابان ایستاده باشید، این علامت،ممکنه به معنی «چارراه» باشه که درواقع منظور «چهار راه نادری» معروفه! یا ممکنه به معنی «چهار راه امام» باشه.کلاً برای چهار راه های اصلی یی که توی مسیر تاکسی باشن، باید چهار انگشت رو بهاون ترتیبی که گفتم نشون بدید. از علامتهای دیگه اینه که مچ دست چپ رو خم کنید و دستتون رو جلو بیارید بعد با انگشت اشاره ی دست راست پیوسته به مچ دست چپ بزنید. مهم هم نیست که به دستتون ساعت بسته باشید یا نه. این علامت به معنی اینه که شما قصد رفتن به « فلکه ساعت» و «پیچ استادیوم» رو دارید! یکی دیگه از علامتها ، نشون دادن سه انگشته درحالیکه انگشت شست و انگشت کوچیکه رو به داخل خم کرده اید. معنی این علامت هم اگه شمال میدان چهارشیر باشید،«سه راه خرمشهر»ه و اگه جنوبش باشید «سی متری». موضوع دیگه اینکه خیلی از مکانها به اسمهای غیر رسمیشون شهرت دارند. یعنی اگه با نقشه بخوایید جایی رو پیدا کنید ممکنه کمی مشکل داشته باشید. بعنوان نمونه همین جاهایی که اسم بردم همه شون اسمای رسمیشون چیزای دیگه س.
اینجا ساحل رود کارون و نمایی از نماد شهر اهواز یعنی « پل سفید» است . رود کارون پرآب ترین رود کشوره آنچنان که در گذشته نه چندان دور امکان کشتیرانی در اون وجود داشته.کارون از کوههای بختیاری سرچشمه گرفته، در قسمت شرقی جلگه خوزستان جاری شده و در نهایت به خلیج فارس ریخته میشه . متاسفانه کارون به دلیل اینکه سالهاست لایروبی نشده، پر از گل و لای شده و هرسال به تعداد جزیره های داخلش اضافه میشه.
خوزستان در ویکی پدیا
وبسایت رسمی استان خوزستان
این سایت هم راجع به خوزستانه و اطلاعاتی راجع به تاریخ و فرهنگ اونجا توش هست.
تعدادی از وبلاگر های خوزستانی هم به همت گناهکار عزیز اینجا فهرست شده اند. احتمالاً بعضیاشون رو میشناسین
______________________________
دوتا تبریک به دوتا از دوستای خوبم.
اولیش به دوست عزیزم پانته آ ( غربتستان) که دو سه روز پیش تولدش بود و من هرچه سعی کرده بودم نتونستم براش پیغام بذارم. دومین تبریک هم به بیتای عزیز( خانوم حنا) که داره به جمع مامان های وبلاگستان اضافه میشه.
صمیمانه بهتون تبریک میگم و امیدوارم همیشه در زندگی شاهد اتفاق های خوب باشید.
و تبریک میگم به خودم که بالاخره تونستم دوست خوبم آورا رو به بلاگ اسپات بکشونم.نمیومد که! دو سال ( سین با تشدید) بود تشویقش میکردم رها کنه پرشین بلاگو! اما مگه گوش میکرد؟ آخرش خودم دست به کار شدم و قالب قبلی وبلاگ خودم رو اصلاح کردم و یه کم رنگ و رو و فونت نوشته ها و چیزای دیگه ش رو شبیه وبلاگ قدیمی خودش کردم و وبلاگ جدیدی براش ساختم.البته چند تا کار دیگه هم توش انجام دادم از جمله ساختن لینک دونی که برای خودم هم تا به حال نذاشته ام. فکر کنید کسی مثل من که برای قالب وبلاگش دست به دامن رفیق با محبتش شده؛ خودش دست به کار ساختن وبلاگ برای دوست دیگرش شده باشه! خلاصه آورا جان بضاعت من همین بود دیگه. ببخشید که سواد من توی کد نویسی بیشتر از این نبود.
این عکس رو هم آورا در سفر آخری که به ایران داشت وقتی که داشتم از اون و ویولت عکس می گرفتم از من انداخته.(دوئل عکسی)
_________________________________
گاهی غبطه میخورم به اینهمه انرژی و توانایی که بعضی از دوستانم دارند.نمونه ش همین خواهر فرناز خودمون!هفته پیش به مناسبت روز جهانی زن به همراه دوستان و همکارانش کلی برنامه داشتند.چند تا ویژه نامه برای روزنامه های مختلف کار کردند.از جمله برای روزنامه اعتماد ملی که گزارش اصلیش از فرناز بود همینطور برای روزنامه سرمایه که اونجا هم مطلب داشت. همزمان توی دانشگاه تهران هم درباره خشونت اینترنتی علیه زنان سخنرانی داشت. یه فصلنامه قطور و خوندنی هم برای مرکز فرهنگی زنان کار کردند که اونجا هم مقاله داشت. نشریه اینترنتی زنستان رو هم راه اندازی کردند که خودش کلی کاره. وبلاگش رو هم که کماکان فعالانه می نویسه. چند روز پیش هم مصاحبه اش رو توی روز آنلاین دیدم. یکی دوتا سرود شنیدنی هم اجرا کرده اند. تازه حرف از استادیوم رفتنشون نزدم همینطور حکایت گردهم آیی تئاتر شهر که برای بزرگداشت روز جهانی زن بود. داستان خشونت غیر اینترنتی علیه زنان و هدایای نفیسی که به مناسبت اون روز با مهرورزی تمام دریافت کردند رو هم که دیگه همه تون در جریانید.
تازه این، همه کارهاشون هم که نیست. خیلی ها رو هم طبیعتاً من در جریان نیستم.
آی فرناز خانوم ببینم کیفتو! نکنه توش باتری انرجایزری، دوراسلی، چیزی قایم کرده ای؟ : )
عکس از مریم شبانی
comments
عکس از: خودم
______________________
مدتها بود که می خواستم چند تا از فتوبلاگ های دوستانم رو اینجا معرفی کنم ولی فرصتش پیش نمی آمد. بازگشت نی آوا به دنیای وبلاگ بهانه خوبی شد که الآن این کارو بکنم. نی آوا ، که از نویسنده های سابق مجله کاپوچینو بود و مطالب مربوط به تئاترش رو می نوشت، چند وقت پیش به دلایل شخصی، وبلاگش رابه حالت نیمه تعطیل در آورد. اما خب خوشبختانه دوره غیبتش ، آنقدرها طولانی نشد و حالا با شکل و شمایل جدید و آدرس جدید برگشته وتصمیم داره هنر عکاسیش رو در معرض دید ماها بذاره. یکی از عکس های قشنگش رو بعنوان نمونه اینجا میذارم. بقیه اش رو به وبلاگش بروید و براش کامنت بذارید.
عکس از: نی آوا
______________________
وبلاگ بعدی مربوط به نیلوفر تاجبخش هست که انگار توی دیر آپدیت کردن، دست کمی از من نداره. یکی از عکسای قشنگشو اینجا میذارم تا شاید به خودش بیاد! آهای نیلوفر خانوم زودباش عکس جدید بذار! :)
عکس از: نیلوفر تاجبخش
______________________
خب حالا یه سفر هم بریم اونور دنیا و نوازنده ی ماندانا رو هم ببینم.ماندانا نویسنده وبلاگ بارانه که از وبلاگر های قدیمیه،از دوستان و همکاران قدیمی من هم هست و یک سالیه که از ماها دور افتاده.ماندانا یک خانوم باهوش،پر احساس , اهل مطالعه و به تمام معنی هنرمنده و خوشحالم که شانس دوستی با اون نصیب من شد. ماندانا اخیراً یک فتوبلاگ هم راه انداخته و عکسای قشنگشو اونجا میذاره. یکی ازاونا رو در اینجا میتونید ببینید.
عکس از : ماندانا - وبلاگ بارانه
______________________
یکی دیگه از دوستای خوب قدیمی ام، رضا است. رضا ، کاریکاتوریست، نقاش، و البته عکاس حرفه ایه و معروف تر از ایناس که نیاز به معرفی من داشته باشه. همین دیروز هم بعنوان کارشناس فتوژورنالیزم در یک برنامه زنده ی رادیویی میزبان استاد بهمن جلالی و آقای حسن سربخشیان بود. یکی از عکسای قشنگش رو برای آشنایی شما اینجا میذارم. آدرس فتوبلاگش هم اینجاست. براش کامنت بذارید و سلام من رو هم برسونید :)
عکس از پرنیان-وبلاگ پرنوشت
این یکی عکس احتمالاً برای خودش هم سورپرایزه . چون فکر کنم خودش هم نداشته باشدش :)
______________________
خوب دیگه برای ایندفعه دیگه کافیه. فقط قبل از رفتن وبلاگ مدادسیاه رو هم ببینید که زاویه نگاهشو همیشه دوست دارم. ماشالا چقدر هم دیر به دیر آپدیت میکنه.
comments
هفته پیش در خانه هنرمندان جلسه ای بود در مورد اخلاق حرفه ای و مسایل حقوقی مربوط به عکاسی خبری. سخنران جلسه هم کامبیز نوروزی ( مشاور حقوقی انجمن صنفی روزنامه نگاران) بود و بحث های خوبی با حضور عکاسان و علاقمندان انجام شد. مثلاً راجع به حق مالکیت آدمها نسبت به تصویری که عکاسان از آنها بر می دارند و یا تبعاتی که یک عکس میتواند برای سوژه اش پدید بیاورد و یا خیلی از موضوعات دیگری که یک عکاس قبل از عکس گرفتن باید آنها را بداند. به خصوص راجع به بعضی از عکسهای معروف مثل عکس روی جلد مجله اکونومیست از احمد باطبی و مسایل پیرامون آن صحبت های زیادی شد. گزارش جلسه را در اینجا می توانید بخوانید.( البته به نظر من یک کمی کسل کننده تنظیم شده. شاید خودم مهم هایش را اینجا بنویسم. )
از شما چه پنهان مدتی است دغدغه اینجور مسایل را پیدا کرده ام و با تمرکز به بخش عکاسی خبری و اجتماعی، مشغول تحقیق و انجام دادن یک سلسله گفتگوهایی با عکاس ها و صاحب نظران مطبوعاتی و غیر مطبوعاتی هستم. جرقه این کارهم زمانی زده شد که سال قبل، درس « اخلاق حرفه ای، حقوق و مسئولیتهای اجتماعی روزنامه نگاران» را می گذراندم و استادش دکتر حسن نمک دوست تهرانی بود.
فردی بسیار محترم ، منضبط و مطلع که سبب باز شدن باب بحث و گفتگوهای زیادی در باره این موضوع مهم شد. موضوعاتی نظیر حق دسترسی به اطلاعات، حریم خصوصی آدمها، مسایل حقوقی مرتبط به حرفه روزنامه نگاری ، موضوع آزادی بیان ؛ و خیلی از موضوعات مهمی که فعالان رسانه ها باید با آنها آشنا باشند. خیلی از مباحث هم حول و حوش عکس و عکاسی خبری بود که به طور مشخص مورد استفاده من بود و انگیزه اصلی فعالیتهایی بود که طی چند ماه گذشته انجام داده ام. از نظر خصوصیات اخلاقی هم باید بگویم که رفتار استاد، بسیار احترام بر انگیز است ونحوه تدریس و موضوعاتی که در کلاس مطرح می کرد هم بسیار گیرا و مفید بود.و صد البته ما دانشجویان هم از آنجایی که هیچ منبع فارسی مکتوبی در این زمینه وجود نداشت ، سعی میکردیم بیشترین بهره را از اطلاعاتی که در اختیارمان گذاشته می شد، ببریم.
شخصاً از اینکه فرصت استفاده از کلاسهای دکتر نمک دوست را پیدا کرده بودم بسیار خوشحالم.
اما علت گفتن اینها آن است که این روزها با تغییر مدیریت هایی که بوجود آمده، اتفاقات ناراحت کننده یی هم در مورد دکتر نمکدوست بوقوع پیوسته. چند وقت پیش شنیدم که دیگر سردبیر مجله علمی دانشگر ( وابسته به مرکز تحقیقات سیاست های علمی وزارت علوم) نیست و الآن هم موضوع درس دادنش در دانشگاه علامه دچار سکته شده. البته در واکنش به این وضعیت، دانشجویان ارتباطات دانشگاه علامه نشان دادند که دانشجویان نمک شناس دکتر نمک دوستند و پس از تجمع امروزشان در مقابل دانشگاه اکنون جای امیدواری بوجود آمده که مساله به زودی حل خواهد شد.
اما مساله مهم این است که وجود افرادی مثل دکتر نمک دوست ، برای جامعه ما بسیار ارزشمند است و چه بد و کوته فکرانه است که برخی، به این شکل اسباب رنجش نخبگان را فراهم می کنند.
این یادداشت کوچک را ، به نشانه ی قدرشناسی یک دانشجوی سابق (که من باشم) از استادش ( که مطمئناً خواننده اینجا نیست و اگر هم می بود نمیدانست کدام دانشجو) نوشتم و امیدوارم به این وسیله علاقمندان به ارتباطات و مباحث اخلاقی و حقوقی رسانه ها هم با ایشان آشناتر شده باشند
-----------------
ندا دهقانی و سهام الدین بورقانی در این مورد مفصلاً شرح داده اند (به اضافه کلی لینک مرتبط )
چه چیزی جز دوستی پاک و خالصانه ، فردی را وادار می کند که بی هیچ توقع و مزد و منتی، چنین قالب زیبایی برای وبلاگ دوستش طراحی کند؟ آن هم در بحبوحه یک عالم کار و گرفتاری ریز و درشت ؟
صادقانه بگویم که غافلگیر شدم از اینهمه مهر و دوستی و هیچ نوشته ای گویای میزان سپاس و قدر شناسی من نسبت به او نیست. ناصر خالدیان عزیز نشان داد که در روابط دوستانه هم ، نقطه ی ته خط است.
به بیان امروزی: «آخرشه ! »
یک نکته:
-------------
لینک های کنار وبلاگ را باید اصلاح کنم. خیلی هایشان دیگر وجود ندارند یا آدرسشان تغییر پیدا کرده. خیلی ها را هم باید اضافه کنم.لینک های ثابت را هم باید به ترتیب الفبا مرتب کنم.اما در حال حاضر به دلیل مسدود بودن سایت بلاگرولینگ این کار برایم کمی سخت تر از قبل است. در واقع الآن اصلاً آنها رو نمی توانم ببینم ولی می دانم که سر جایشان هستند. این یادآوری را به این دلیل لازم دانستم که دوستان خوبم خصوصاً آنهایی که لینک داده اند و لینکشان اینجا نیست بدانند که فراموش نکرده ام و حتماً این کار را انجام خواهم داد.
Comments
دوست عزیزهنرمندم ناصر خالدیان، که تبحرش در طنزپردازی به همه ماثابت شده است،این بار هم شعر طنزآمیز زیبایی را با عنوان منظومه هسته ای نوشته که منِِ ِبیگانه با شعر و شاعری رو هم سر ذوق آورد.
فضولي توي کار ناصرالشعراء خّلدآشیان :
چشم ها را بر حقایق بسته ایم
به شaعار هسته یی دل بسته ایم
با نثار جیغ و مشتان عبث
روزن صلح و صفا را بسته ایم
ما پلمب هسته ای بشکسته ایم
مرزها را هم که محکم بسته ایم
بی نیاز از فکر و تدبیر و خرد
روی بمب هسته ای بنشسته ایم
چه کسی گفته که ما همبسته ایم؟
ما به قوم کاسبان پیوسته ایم
جملگی یا بی خیالیم و دغل
یا که شاید هم به واقع خسته ایم
ما کلید صلح را افکنده ایم
گور مردان خرد را کنده ایم
با چنین طرح و چنان برنامه ای
نه خدا را دوست، نه او را بنده ایم
در سیاستهایمان درمانده ایم
مردمان را هم ز خود ترسانده ایم
با سلاح مشت و پندار غلط
بانتظار بمب و موشک مانده ایم
...
خوب بید؟
میم بده! :)
_______________________________
اینم بگم که البته من تنها نبودم که توی کار ناصر فضولی کردم.
آشپزباشی هم قبل از من این کار رو کرده و توی شعرش به خوبی توضیح داده که فضولی کردن های ما در واقع تقصیر خود ناصرخانه! :) :
تخم لقش تو شکستي ناصرا !
اين زبان از باب شکرش قاصرا
من که شعر و شاعري کارم نبود
هم فتادم در تله، طبعم فزود (!)
اي همه لفظ و بيانت هستهاي
ملت بي آب و نانت هستهاي
---------------------------
حالا که صحبت از شعر و شاعری شد، بد نیست شاعر بلند آوازه دوران مشروطیت ( سید اشرف الدین گیلانی )رو هم معرفی کنم که شعر های طنز آمیز و انتقادیش رو در روزنامه اش به نام نسیم شمال چاپ میکرد و در حال حاضر دیوانی از اشعارش باقی مونده. اشرف الدین مرد بسیار محبوب و تیزهوشی بود که صراحت بیانش معمولاً به مذاق مسولان حکومت وقت خوش نمیومد. اون که هیچوقت هم ازدواج نکرد، اشعارش رو تحت تاثیر شاعر قفقازی (میرزا علی اکبر صابر) می سرود و مردم, اشعارش رو دست به دست میگردوندند و برای هم میخوندند. یک نمونه از شعر اشرف الدین را بعنوان نمونه اینجا مینویسم:
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اغنیا مرغ مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا میخورند
منزل ما جمله سرما میخورند
خانه ما بد تر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اندرین سرمای سخت شهر ری
اغنیا پیش بخاری مست می
ای خداوند کریم و فرد و حی
داد ما گیر از فلان السلطنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
خانباجی میگفت با آقا جلال
یک قران دارم من از مال حلال
میخرم بحر شما امشب زغال
حیف افتاد آن قران در روزنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
می خورد هر شب جناب مستطاب
ماهی و قرقاول و جوجه کباب
ما برای نان جو در انقلاب
وای اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
...
comments